سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی [با مردم]، نیمی از دین است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

ساحل دریا

با نگاهی به تقویم رویدادهایی را می بینیم که تاریخ مملکت را تشکیل می دهند. این رویدادها معمولا با اشاره به  وابستگی هایشان به قدرت بررسی می شوند.

به معنای دیگر بعضی از وقایع در تضاد با حکومت مستقر هستند و عمدتا خواسته یا ناخواسته به ورطه ی فراموشی سپرده می شوند. در یک مثال ساده می توان همه ی اتفاقات مهم زمان پهلوی ها را ارایه کرد. از جشن تاج گذاری گرفته تا تولد پهلوی سوم و خیلی از رویداد های ریز و درشت دیگر.

اما از این فاصله ی لازم که ملزوم تغییرات فرهنگی جامعه است ؛ اگر بگذریم و نگاهی گذرا به انقلابیون قبل از انقلاب که انقلابی ماندند و یا در اوج انقلابی گری از دار دنیا رفتند ( و یا شهید شدند ) و یا بطور ملموس تر نگاهی به انقلابیونی که در وقایع بعد از انقلاب مسوولیت پذیرفتند و رفتند چه زنده مانده اند و چه از دنیا رفته اند؛ به یک نکته ی جالب خواهیم رسید؛ و آن این است که برای اشخاص در ظرف زمانی متفاوت لباس های مختلفی طراحی می شود.

به عبارت روشنتر بستگی دارد که چه کسی در اوج قدرت باشد ؛ تا افرادی که مورد تکریم واقع می شوند ؛ نمایان تر شوند.

به وقایع و رویداد های زیر که مربوط به ماه خرداد است نگاه کنید ؛ چند لحظه ای مکث کنید و عکس العمل درونی خود را در مورد هر رویداد یاداشت کنید و سپس نوشته هایم را بخوانید و در انتها / اگر حوصله داشتید / نظر بدهید.

دوم خرداد ۱۳۷۶ انتخاب سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری

سوم خرداد ۱۳۶۱ آزاد سازی خرمشهر

و یا دو رویداد زیر :

۲۹ خرداد ۱۳۵۶ شهادت دکتر علی شریعتی

۳۱ خرداد ۱۳۶۰ شهادت دکتر مصطفی چمران

از نظر شما دوم خرداد بهتر است یا سوم خرداد ؟ ؛ ۲۹ خرداد مهمتر است یا ۳۱ خرداد ؟

ویا هیچ فرقی به حالتان نمی کند که کدام قابل توجه ترند ؟

با نگاهی به موضع گیری های افراد و احزاب این نکته قابل لمس است که به فراخور تفکر ؛ اندیشه ؛ نوع نگاه و زاویه ی دید افراد ؛ نگاه به تقویم و وقایع تاریخی در ظرف های متفاوت بررسی می شوند.

تا چند سال قبل دوم خرداد بهتر است یا سوم خرداد ؛ محمل بحث های کشداری بود که گاه تا مرز درگیری های فیزیکی نیز پیش رفت.اما امروزه نگاه به سوم خرداد پر رنگ تر شده است.حتی طرفداران پرو پاقرص دوم خردادی نیز دیگر دل و دماغی برای بزرگداشت این روز ندارند.

در وقایع ۲۹ و ۳۱ خرداد ؛ بحث ها از زاویه ی دیگر مورد نقد واقع شد.

به لحاظ علاقه ی  شهید چمران به نهضت آزادی تا چند سال قبل از او به عنوان یک شهید قابل احترام یاد نمی شد و نمونه اش در یادواره ی سرداران شهید و ۳۶۰۰ شهید تهران ؛ تصویری از او در شهر دیده نمی شد.

اما پس از رای بالای مهدی چمران ( در شورای شهر تهران) که به به لحاظ چهره و تن صدا بسیار به برادر خود شبیه است ؛ کم کم صدا و سیما و برخی مطبوعات از او با عنوان یک شهید بزرگ یاد کردند و بنای یادبود دهلاویه را برای کاروان راهیان نور مهیا کردند.شاید کمتر شبی بود که سیما دعاها و زمزمه های عارفانه ی این شهید والا مقام را در انتهای شب پخش نکند.

اما دکتر شریعتی از نگاه دیگر دیده شد. شریعتی که در اوایل انقلاب به عنوان مبارز انقلابی در همه جا عکس و تصویر او دیده می شد و کلمات قصار انقلابی اش زینت بخش مساجد ؛ دانشگاه ها و محافل مختلف بود ؛ به ناگاه از صفحه ی سیاسی کشور محو شد ؛ از آن پس کتاب هایش نیز چاپ نشد و حکم قاچاق پیدا کرد. شاید مطالب کتاب هایش که به قول بعضی ها مطالب ویرایش نشده ی نوشته های دکتر بود ؛ عامل اصلی این رویداد عنوان شد.بدترین اتفاق زمانی روی داد که عده ای برای دفاع از استاد مطهری علم مخالفت با دکتر را بنا نهادند و دو طیف طرفدان استاد و طرفداران دکتر دو گروه جدا تلقی شدند و این دو گروه نیز با باور این امر هر روز دامنه ی اختلافات و تفاوت ها را شعله ور تر کردند.البته آن رویدادها اکنون کمرنگ تر شده و چند وقتی است صدا و سیما رغبت به پخش قسمت هایی از سخنرانی های دکتر شریعتی را در دستور کار خود قرار داده است.

به نظر بنده صرف نظر از نگاه احزاب و گروه ها باید به اصل واقعه رجوع کرد.

دوم خرداد رویداد بزرگی بود . اینکه ۱۷ میلیون رای به یک کاندیدای ریاست جمهوری داده شود تا آن موقع خود رکورد بزرگی بود ( هرچند که از نظر درصد آرای ماخوذه هنوز هیچ رییس جمهوری ؛ رکورد درصد آرای مقام معظم رهبری در انتخابات را نشکسته است . ) یاد و گرامیداشت این روز از نظر جناح پیروز رویداد مناسبی برای انگیزش مردم و پاسداشت آرای آنان بود. دریغ که قدرش را ندانستند و به جای تاکید بر ارزش آن آرا و نکوداشت دیگر رویداد ها سرمست و مغرور از آرا ؛ بزرگترین ایثار تاریخ ایران را به فراموشی سپردند.

سوم خرداد واقعه ای کم نظیر در تاریخ ایران است . اینکه عده ای جوان پرشور و مخلص با امکانات محدود در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح ایستادگی کردند و سرزمینی راکه دشمن در عین بی دفاع بودن مردمش یک ماهه اشغال کرد؛ با امکانات محدود در کمترین زمان ممکن آن را باز پس گرفتند. این واقعه ی بزرگ و مردان و زنان ایثارگرش تا همیشه ی تاریخ باید زنده نگه داشته شوند و آن را نباید با وقایع دیگر در آمیخت و یا وقایع مهم دیگر را دست مایه ی کمرنگ نمودن آن کرد.

۲۹ و ۳۱ خرداد هردو برای انقلاب و نظام مفید بودند همانطوریکه ۱۲ اردیبهشت و خیلی از زمان های مهم دیگر ؛ دارای اهمیت خاص خود هستند. قربانی کردن یک رویداد به نفع رویداد دیگر ؛ یعنی مصادره ی همه ی ارزش های موجود و قابل قبول انقلاب و نظام به نفع مخالفان انقلاب.

چرا و تا کی با دست خود همه ی نیروهای متفکر؛ اندیشمند ؛ موثر و تاثیر گذار انقلاب را قربانی سلیقه های جاه طلبانه ی گروه ها و احزاب کنیم.

آیا وقت آن نرسیده است که پژوهشگاهی تشکیل و از همه ی ظرفیت هایی که در انقلاب سهیم بودند و با اهدای خون و جانشان و همه ی زندگی و خانواده ی خود برای رسیدن به آرمان های نهضت اسلامی جان فشانی کردند ؛ در جایی ثبت و ضبط و نگهداری شوندو یاد و خاطره ی آنان خارج از تعصبات حزبی و جناحی زنده نگه داشته شود؟

هرگاه زمان عمر یکی به پایان می رسد ما یادمان می آید که ای دل غافل چه عنصر بزرگی را ازدست دادیم. دیروز فخرالدین حجازی ؛  بهشتی ؛ مفتح ؛ مطهری ؛ فلسفی ؛ شریعتی ؛ چمران و......  و فردا.....  نشود که دوباره دست را به پشت دست بکوبیم که ای داد فلانی را از دست دادیم.

ای کاش ؛ مرگ ها ما را به یاد بزرگان نیاندازد.

نظر شما چیست ؟




مهدی حلاجیان ::: یکشنبه 86/3/27::: ساعت 11:57 صبح

پیشتر بحثی پیرامون خاستگاه احزاب ؛ گروه ها و سازمان های موجود کشور درج شد و پیش بینی انشقاق در جناح راست یا اصولگرایان  در مجلس هشتم   مطرح شد. 

حال با اشاره به تعاریفی که از پیدایی جناح های کشور داده شد ؛ درخصوص حامیان گروه ها مطلبی تحت عنوان  « زاویه ی دید » نگاشته می شود.

انچه که بطور وضوح دیده می شود ؛ هرچه از طراز مسوولیتی احزاب و گروه ها فاصله گرفته می شود ؛ میزان تعصب به حمایت و پایبندی در میان اقشار بطور فزاینده ای ملموس تر می شود.

بیان روشنتر مطلب آنست که میزان درگیری های توام با زد و خورد و غیرعاقلانه در رده های زیرین لایه های حزبی ؛  نمود بیشتری دارد.

البته این موضوع بیشتر به آن علت است که در لایه های پایینی گروه ها ؛ مطالعات یکجانبه  دامنگیر آنان می شود. این دسته  تمام هم و غم خود را برای آشنایی حزب مور علاقه ی  خود به کار می گیرند.البته این مطالعات دقیقا با زیرپا گذاشتن اطلاعات دیگر گروه ها ؛ نشنیدن مطالب آنها ؛ کذب محض دانستن اکثر مطالب جناح رقیب و  حتی بحث ها و جدل های بی پایان بر مواردی است ؛ که هردو حلقه ی بحث به آن مبتلی هستند. 

جالب تر آنست که به واسطه ی همان تعصبات مطالعاتی هرکسی را که ( حتی به حقیقت ) مطلبی علیه جناح مورد علاقه ی آنان به میان آورد تکذیب کرده و بدتر از آن ؛ وی را عامل حزب مقابل می دانند و می نامند.نمونه ی این گونه عمل کردن را خود بسیار دیده ام.

وابسته به چپ خواندن شخص یا عده ای توسط راستی ها و بلعکس اتفاق ملموسی است که شاید شما نیز با آن مواجه شده اید.

شعار « هر که با ما نیست ؛ بر ماست » و یا برخورد حامیان افراطی دولت احمدی نژاد که هر نقد ی را به مثابه ی دشمنی دانسته و مطالب آن را بر نمی تابند ؛ از نمونه های قابل ذکر دیگر است.

البته اینگونه برخوردها در دولت اصلاحات نیز کم نبود و اصلاح طلبان نیز از حربه ی « مخالفان اصلاحات » کم استفاده نکردند.

پیشنهاد بنده به دوستان و خوانندگان مطلب اینست که در هر زمینه ای خصوصا مسائل سیاسی به این نکته توجه داشته باشند که مبنا و ملاک وابستگی دیگران به جناح مقابل را پیش فرض های اعتقادی خود ندانند؛ بلکه نظرات گوینده را با ترازوی عدل و انصاف سنجیده و با تکیه بر اطلاعات موثق بحث ها را عاقلانه دنبال کنند.

یقینا وقتی که ما بر اساس یک فرض از قبل تعیین شده خواسته باشیم با کسی به مباحثه بپردازیم ؛ داده های فرضی پیشین مانع از بیان واقعیت توسط ما خواهد بود ؛ هرچند که باورمان چیز دیگری باشد.

به طور قطع و یقین قابل اثبات است که در هر دوره ای ؛ علاوه بر طرفداران و مخالفان ؛ عده ای هستند که منصفانه ناقد عملکرد جناح ها هستند و متاسفانه از جانب هر دو گروه مورد حمله های ناجوانمردانه قرار می گیرند.

عدم حمایت از یک جناح به معنی مخالفت با جناح دیگر نیست و این موضوع امری بدیهی است که مورد غفلت واقع می شود.

پس از دوستان و خوانندگان محترم می خواهم که « زاویه ی دید » خود را منطبق بر واقعیات کنند ؛ نه بر اساس ایده و افکار پیش فرض.




مهدی حلاجیان ::: یکشنبه 86/3/6::: ساعت 3:8 عصر

می گن تو دنیای سیاست دو کار خیلی خوبه.

یکی این که اصلا حرف نزد.

دوم این که طوری حرف زد که هیچ کی متوجه ی اصل موضوع نشه.

این جمله ی علی لاریجانی دبیر شورای امنیت ملی ؛ در خارج از ایران از اون جمله هایی شده که کسی نفهمیده:

 " با نشان دادن « لولو» ی شورای امنیت، مردم ایران رو به قبله نمی شوند    

این گفته ی علی لاریجانی، مترجمین سازمان ملل و خوانندگان نشریات اروپایی را دچار سرگیجه مفرط تاریخی کرد.

به نمونه های ترجمه شده ی زیر توجه کنید


ترجمه نیوزویک:
علی لاریجانی گفته است که اگر شورای امنیت مثل موجوداتی که بچه ها را می ترسانند ظاهر شود، مردم ایران به سوی قبله مسلمانان جهان دراز نمی کشند.


ترجمه نشریه اسپانیایی ال پائیس:
علی لاریجانی گفت که اگر شورای امنیت چیز ترسناکی را هم به ایرانیان نشان دهد، باز هم مردم ایران به سوی عربستان سعودی نمی خوابند.

ترجمه نشریه فرانسوی اومانیته:
علی لاریجانی گفت که دراز کشیدن ایرانیان به سوی مرکز اعتقادات مسلمانان بستگی به این دارد که آنها از موجودات افسانه ای بترسند، این یک داستان ایرانی است.

البته لازم به ذکره که اگه مترجمین همیشه خواسته باشند لغت به لغت ترجمه کنند از این سوتی ها فراوونه




مهدی حلاجیان ::: یکشنبه 86/3/6::: ساعت 12:40 عصر

پیرمرد در هوای داغ تهران و در خلوت ظهر به سمت خانه ی خود قدم میزد. و در آن اندیشه که در این عمر چندین ساله چه سختی هایی کشیده و ناخواسته چه سختی هایی به خانواده خود داده است.

با اونکه از نظر مالی وضع بدی نداشت ؛ ولی به خانواده ی خودش خیلی سخت می گرفت و گاهی علیرغم میل باطنی  و تنها بخاطر عادت این بلایا را تکرار می کرد.

در همان اندیشه و خسته و عرق ریزان ؛ به راه ادامه می داد. از گذشته ی تاریکش پشیمان بودو غرق در افکار مربوط به آن.

ناگاه در کنارش ؛  موتور سواری ایستاد و با عجله از جلوی پای خود و روی باک بنزین موتور ؛  هندوانه ی نسبتا درشتی را برداشت و به طرف  پیرمرد برگشت و با همان عجله گفت حاجی یه دقیقه اینو نیگر دار.

پیرمرد بلافاصله دو دست خود را جلو برد و هندوانه را از موتور سوار گرفت.

موتور سوار چابک وقتی مطمئن شد دو دست پیرمرد درگیر نگه داشتن هندوانه است با همان عجله و سرعت دست در جیب پیراهن پیرمرد کرد و مشتی کاغذ را بسرعت قاپید و بلافاصله و با تندی بسیار گاز موتور را نواخت و با سرعت از پیرمرد دورشد.

پیرمرد هنوز متوجه ی موضوع نشده بود و با صدای بلند گفت: آقا هندوانه ات.

***

چند لحظه بعد پیرمرد لبخندی برلب داشت و از کار موتور سوار متعجب و خندان بود. پیرمرد با خوشحالی زاید الوصفی هندوانه را به خانه می برد.خوشحالی زن و فرزندانش دوباره اورا به یاد لحظات قبل می برد و باز پشیمان از اون همه سختی که به خانواده داده است.

***

موتور سوار چند کیلومتر اونورتر در خلوت و سایه ساری می ایستد و حجم کاغذهای غنیمت گرفته را  یک به یک نگاه می کند. اما دریغ از کاغذی که رنگ اسکناس داشته باشد.سرخورده و سرافکنده به این مطلب می رسد که این بار به کاهدان زده است.




مهدی حلاجیان ::: سه شنبه 86/3/1::: ساعت 10:12 صبح

خیلی خوشحال بود و در پوست خود نمی گنجید ؛ بالاخره پس از مدت ها توانسته بود قرار ملاقاتی را با کسی که در نظر داشت در آینده با او ازدواج کنه ؛ هماهنگ کنه.

بعد از ناهار دل تو دلش نبود از اصلاح صورت ؛ حمام زدن ؛ اتو کردن لباس ها گرفته تا معطلی بیش از اندازه ی جلوی آینه.با وسواس خاصی موهاش رو شونه کرد و قوطی کرم رو برداشت و با انگشت اشاره دانه های کرم رو  رو ی صورت خودش لکه گذاری کرد. 

تو همین حول و ولا بود که تلفن زنگ خورد ؛ هزار فکر مختلف به ذهنش خطور کرد . اولین و بدترینش می تونست لغو ملاقات باشه.از اون مصیبت تر می تونست دوستاش باشند که هر عصر پنج شنبه به اونجا می اومدند.

شماره ی تلفن رو که دید ؛ مطمئن شد که هیچکدوم از اونا نیست. اما شماره ی آشنایی هم نبود. گوشی رو که برداشت رنگ از چهره اش پرید. بدترین حالت ممکن اتفاق افتاده بود. با اونکه بارها با دیدن شماره اش و بر نداشتن گوشی این خطر رو از خودش دور کرده بود؛ اما این دفعه بدجوری غافلگیر شده بود.

اونطرف خط با صدایی گرفته و عصبانی و با فریاد می گفت : بی معرفت . حالا شماره ی منو می بینی گوشی رو بر نمی داری؟

مانده بود که چی جوابشو بده که طرف مهلت نداد: نامرد پول از من قرض گرفتی اشکال نداره اما چرا تلفن رو جواب نمی دی ؟

اونطرف گوشی مهلت حرف زدن بهش نمی داد و البته حرفی هم برای گفتن نداشت. اما چی شد که این هم عصبانی شد بماند. و جواب دادن به صحبت های دو طرف ؛ زمان رو ازش گرفته بود.

دائم به ساعتش نگاه می کرد و ثانیه ها و دقیقه ها پشت سرهم و با سرعت رد می شدند.

 با نگاهی به ساعتش بهش گفت : ببین امروز قرار دارم و نمی شه. اما اونطرف ولکن نبود. عصبانی شد و خدا حافظی کرد و بدون اینکه منتظر جوابش بمونه گوشی رو گذاشت.

پس از قطع تلفن و با نگاهی مجدد به ساعتش متوجه شد که زمان رو خیلی از دست داده و اگر عجله نکنه مجبوره با سواری بره و کلی خرج رو دست خودش بذاره.

سریع لباس هاش رو پوشید و کفش رو به پا کرد وپله ها رو دوتا یکی کرد تا به ایستگاه اتوبوس رسید. از شانس خوبش اتوبوس بلا فاصله اومد و اون با عجله و با تنه زدن به دیگران وارد اتوبوس شد.عده ای با عصبانیت و عده ای دیگه متعجب بهش نگاه  می کردن .

تو اون جمعیت اتوبوس و هوای داغ  با ذهن خودش درگیر بود و بدون توجه به اطراف از بدشانسی و تلفن دقیقه ی نود دلخوربود. از طرف دیگه مونده بود وقتی به نامزدش رسید ؛ چی بگه.

به انتهای مسیر اول اتوبوس رسید به ساعتش نگاه کرد؛ هنوز وقت مختصری مونده بود و می تونست تا محل قرار رو اتوبوسی بره.

به سرعت پیاده شد و تو صف ایستاد . صف خلوت بود و می تونست تا محل قرار رو صندلی اتوبوس بشینه. نگاه های مردم به او اذیتش می کرد و تو دلش غرولند می کرد که آدم نمی تونه یه روز شیک بپوشه.سنگینی نگاه مردم هر لحظه بیشتر می شد و دعا می کرد زودتر اتوبوس برسه و از این وضع خلاص شه.

اتوبوس اومد و همه سوار شدند و ایشون روی تک صندلی کناره های اتوبوس دوباره به خیالات فرو رفت.

پس از چند لحظه حس کرد هنوز نگاه های مردم متوجه ی اویند و از این حالت شاکی و عصبانی شده بود.در ایستگاهی دیگر جوانکی خوش لباس وارد اتوبوس شد و کنار او  با دستی میله را گرفته و  ایستاد.

جوانک نیز نگاهی متعجبانه داشت . پس از چند لحظه جوانک خم شد و با ادب مطلبی را در گوش او نجوا کرد.

باورش نمی شد ؛ همه ی نگاه ها ی قبلی جلوی چشمش رژه می رفتند . به سرعت دو دستش را به صورتش مالید

اره ؛ واقعیت داشت اون با زنگ تلفن و درگیر شدن با بحث های مرتبط به اون یادش رفته بود که لکه های کرمی که به صورتش زده بود را به صورتش بماله.

***

از جوانک تشکر کرد و از حادثه ای که در شرف وقوع بود ؛ خنده اش گرفت.




مهدی حلاجیان ::: چهارشنبه 86/2/26::: ساعت 5:39 عصر

درغروب یکی از روزهای  فصل زمستان و  هوای بارانی شمال ؛  خیابان استاد مطهری را آرام  قدم می زد. هوای همیشه بارانی رامسر و باران های ریز ؛  پر حجم و تندش را خیلی دوست داشت . او هر روز این مسیر را تا میدان امام خمینی رحمه الله علیه و به عشق خرید روزنامه ای قدم می زد و امروز هم چون گذشته این مسیر را آرام طی می کرد.

این مسیر را بارها رفته بود و بدون توجه به اطراف و  با ذکر زمزمه هائی بر لب ادامه ی مسیر می داد.  در پیاده رو کم عرض و درست روبروی سینما فتح رامسر بهروز را دید که از دفتر عکاسی پروانه بیرون می آمد . بهروز دوست قدیمی و ماندگارش بود ؛ مهرداد با لبخند سلامی کرد و بهروز جوابش را گفت .

 - مهرداد : اینجا چه می کنی ؟

 - بهروز : رفته بودم عکس هائی که چند روز قبل گرفتم رو تحویل بگیرم.

 - مهرداد : بذار ببینمش.

بهروز   عکس پرسنلی گرفته بود و مهرداد به شوخی و طعنه عکس را که دید (  با پیراهن یقه گرد تیره ای ) ؛ رو کرد به بهروز و گفت : مرد حسابی عکس که می گیری حداقل طوری باشه که وقتی رفتی جبهه و شهید شدی ؛ آدم روش بشه به حجله ات بزنه.

بهروز لبخندی زد و عکس را از دست مهرداد گرفت و به آرامی گفت : حالا بریم جبهه ؛ شهید بشیم ؛ اونوقته که همین عکس رو قدی چاپ می کنند.

آن دو از هم خداحافظی کردند و هر کدام به راه خود رفتند.

***

چند ماه بعد و در ابتدای  بهار ۶۷ صدای دلنشین قران عبدالباسط از تویوتای سپاه رامسر با صدایی بلند پخش شد .  پخش صدای این نوار قران یعنی شهادت یکی دیگر از عزیزان .

از پشت میکروفن با صدایی رسا اعلام می شد : بسم رب الشهدا و الصدیقین  پیکر پاک و مطهر بسیجی شهید بهروز مشعوفی .....

***

در هوای دلپذیر بهار و در زیر باران ریز ؛ پر حجم و تند و در کنار هتل بزرگ رامسر ؛ در مصلای شهر نماز میت بر جنازه ی بهروز خوانده می شود . تصویر قدی بهروز و تصاویر در قطع کاغذ تحریر ؛ چهره ی نوجوان خوش سیمایی بود که پیراهن یقه گرد مشکی پوشیده است.

***

و چه در باران و چه در آفتاب روزها ؛ ماه ها و سال های پس از آن ؛ همان چهره ی معصوم با نگاهی دل انگیز از پشت ویترین و قاب مزار شهدای بهشت زینبیه ی رامسر  با همان پیراهن یقه گرد تیره چشم ها را می نوازد و مهرداد را به یاد این جمله  در آن هوای بارانی می اندازد : بذار شهید بشیم همین عکس رو قدی چاپ می کنند .

 

برای دیدن تصویر و زندگینامه : تا مهر




مهدی حلاجیان ::: شنبه 86/2/15::: ساعت 6:11 عصر

کم کم زمان انتخابات هشتمین دوره ی مجلس شورای اسلامی نزدیک می شود.

معمولا با نزدیک شدن زمان انتخابات رشد تصاعدی احزاب ؛ گروه ها ؛ جبهه ها و تشکل های متنوع آغاز می شود. برخی از این جریانات خلق الساعه هستند و زمان کاربردشان فقط در مقطع انتخابات است.

با نگاهی به انتخابات و جریانات تشکیلاتی آن مقاطع شاید بتوان پیش بینی کرد که در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد.

در سال های ۵۸ تا ۶۱ خیلی از احزاب و جریانات ریز و درشت در انتخابات با نام و نشان شرکت می کردند و تقریبا از نگاه امروزی ها دموکرات ترین و آزاد ترین انتخابات طول تاریخ ایران را می توان در آن رد یابی کرد.اما به لحاظ شرکت احزاب و گروه های مطرح آن زمان در درگیری های مسلحانه با نظام نو پای جمهوری اسلامی ایران و ترور و کشتار مسوولان آن ؛ عملا سیاست حفظ گروه های متنوع از کشور رخت بر بست.

پس از آرامش نسبی در کشور ؛  تنها جریان موثر در کشور  « جامعه ی روحانیت مبارز »  کشور بود که ریشه ای تاریخی در میان مراجع ؛ روحانیت و بازاریان داشت.

در اواسط دوره ی دوم مجلس زمزمه ی جدایی و انشعاب در جامعه ی روحانیت مبارز گسترش یافت و سرانجام با درخواست کتبی جمعی از روحانیون و موافقت حضرت امام خمینی رحمه الله علیه     « مجمع روحانیون مبارز »  اعلام موجودیت کرد. 

مجلس سوم بدست مجمع روحانیون مبارز افتاد و فعالیت های آنان به ثمر نشست.

پس از در دست گرفتن دوره ی سوم  مجلس شورای اسلامی توسط مجمع روحانیون مبارز ؛ جامعه ی روحانیت مبارز تلاش شبانه روزی خود برای بدست گرفتن دوباره ی قدرت را آغاز کرد.

با اشاره به سابقه ی دوره های قبلی ؛ آرایش جدید قوا شکل گرفت. جامعه ی روحانیت مبارز طیف وسیعی از اقشار مختلف با پیشوند « جامعه » را ردیف کرد. از آن جمله می توان جامعه ی اسلامی مهندسین ؛ کارگران ؛ معلمان و ... د البته مجمع روحانیون مبارز نیز از این کار غافل نشد و اساسی ترین پایگاه خود در حوزه یعنی « مجمع مدرسین حوزه علمیه ی قم » را بنا نهاد تا در عرصه ی رقابت از « جامعه ی مدرسین حوزه علمیه ی قم » عقب نماند.

البته با آنکه در جواب نامه ی برخی روحانیون به منظور انشعاب از جامعه ی روحانیت ؛ حضرت امام خمینی رحمه الله علیه به هر دو گروه توصیه کرده بود که بحث انشعاب و اختلافات به شهرستان ها کشیده نشود اما هیچ یک از دو طیف این نصیحت امام را جدی نگرفتند. و در انتخابات آتی برای بدست آوردن کرسی بیشتر در مجلس ؛ به شهرستان ها هم سرک کشیدند.

اما ماجرا به همین جا ختم نشد از دل جامعه ی روحانیت « پیروان خط امام و رهبری » و از دل مجمع روحانیون « خط امام » ی ها بیرون آمدند. نتایج سرمایه گذاری بر افکار عمومی به نفع پیروان خط امام و رهبری بود.این دو نام جدید با نام عام « راست » و « چپ »  عمدتا چرخش اداره ی مملکت را به عهده داشتند.

 در اوج درگیری های جناح های چپ و راست و در اواسط چهارمین دوره ی مجلس زمزمه های پیدایش یک گروه جدید به گوش رسید . آنها که در ابتدا و حتی در ادامه  « تکنوکرات »  ها لقب گرفتند گروه شانزده نفره ای بودند که از دل دولت سازندگی بیرون آمدند. «  جریان سوم »  فعالیت رسمی خود را در عید فطر و حدودا یکسال قبل از برگزاری انتخابات مجلس پنجم آغاز کرد و رسما با نام « کارگزاران سازندگی » و با شعار  محوری  « تداوم سازندگی » فعالیت جدی را آغاز و در انتخابات مجلس پنجم به ثمر رساند.

هرچند تلاش کارگزاران سازندگی برای رسیدن به کرسی ریاست جمهوری با محاکمه ی چهره ی کار آمدشان ؛ غلام حسین کرباسچی ؛ ناکام ماند.

برای مجلس ششم اوضاع پیچیده تر شد و ازگروه های یاد شده خط امامی ها با گستردگی ویژه و در دست گرفتن سکوهای تبلیغ و انتقاد توانستند اوضاع را به نفع خود تغییر دهند. اما در این دوره با اشاره به بحث های انتقادی  و ارایه ی نظرات اصلاحی  و نظر به دیدگاه پایبندی بر اصول طیف مقابل همه ی گروه ها نام جدید گرفتند؛ : اصلاح طلبان » از یک طرف و « اصول گرایان » از طرف دیگر . اما اصلاح طلبان به گروه های هیجده گانه تقسیم شدند و هر گروه با آنکه در « جبهه ی اصلاحات » قرار گرفت ؛ اما در عمل به دنبال اثبات حقانیت خود بود.اینگونه بود که از جبهه ی اصلاحات جز نامی از جبهه  ؛ باقی نماند.

با اشاره به شعار های مطروحه این بار اصول گرایان بر سکوی قدرت نشستند. مجلس هفتم متعلق به اصول گرایان شد و آنها تمام تلاش خود برای کسب قدرت را به کار گرفتند و در عین تقسیم بندی به چند گروه توانستند صندلی  ریاست جمهوری را از آن خود کنند.اما اینک و با برگزاری انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا مشخص شده است که وحدت رویه ی اصولگرایان که با پادرمیانی ریش سفیدان به نتیجه رسیده بود در آستانه ی از هم پاشیدگی است وهمینک جدا شدن طیفی با نام « اصول گرایان ناب » به گوش می رسد هرچند که پیشتر « حامیان ولایت » ؛ « رایحه ی خوش خدمت » ؛‌ « حامیان دولت » و چند گروه ریز و درشت دیگرنشان از گسیختگی اتحاد اصول گرایان را بیشتر می نمایاند. و یا تلفیق دو تفکر در قالب اصول گرایان اصلاح طلب راه جدیدی را نمایانده است.

بی تردید مجلس هشتم از آن گروهی خواهد بود که وحدت کلمه را حفظ کند و افکار عمومی را به سمت خود جلب کند

****

تذکر چند نکته لازم است :

۱ - اسم نبردن از گروه های قدیمی و ریشه دار مانند « حزب موتلفه ی اسلامی » و « سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی » به معنای نادیدن آنها نبوده؛ بلکه در یک جریان شناسی که از ابتدا توضیح داده شد همه ی گروه ها ؛ احزاب ؛ جبهه ها و ... از یک ریشه دیده شده اند و آن انشعاب بر اساس سلیقه ؛ رویه و تنوع تفکر در ریشه ی اصلی این جریانات ؛ یعنی « جامعه ی روحانیت مبارز » است.

۲ - بر همان سیاق می توان گروه های مختلفی را نام برد که از انشعاب دوم نشات گرفته شده اند و علیرغم تاثیر آنها بر روند اداره ی مملکت همه را در طیف های دوگانه ی جامعه ی روحانیت و مجمع روحانیون می توان خلاصه کرد.

 الف -  گروه های چپ؛  حزب اعتماد ملی ؛ حزب همبستگی ؛ اصلاح طلبان ؛ پیروان خط امام ؛ جبهه ی مظلومان شهر ؛  انواع مجمع ها و ......

ب - گروه های راست ؛ اصول گرایان  ؛ حزب چکاد آزاد اندیشان ؛ حزب ایران فردا ؛ پیروان خط امام و رهبری ؛ انواع جامعه ها و .....

۳ - نام نبردن از گروه های ملی مذهبی ؛ ملی گراها ؛ نهضت آزادی و طیف هایی از آن دست به علت عدم حضور آنان و یا تاثیر آنان بر انتخابات نیست . این طیف گاهی با تحریم انتخابات و گاهی با ائتلاف با گروه های موثر ؛ تلاش برای نفوذ در قدرت را دنبال کرده است ؛ اما عملا از کار آئی موثر بر خوردار نبوده است.

۴ - همه ی مطالب از تجربیات و مطالعات گذشته تنظیم شده است و ممکن است در تقدم و تاخر گاهی دورمانده ؛  پیشاپیش  از خوانندگان پوزش و تذکر به اینجانب را متواضعانه خواستارم و دیگران را به تحقیقی جدی در این زمینه دعوت می کنم.

۵ - تلاش همه ی طیف ها بدست گرفتن کرسی اجرایی و حتی قضایی کشور بوده و هست ؛ اما این نوشتار تقسیم شدن جامعه ی روحانیت مبارز به طیف های متفاوت در زمان های مختلف و اثرات آن بر انتخابات مجلس را پی می گرفته است.

۶ - آنچه که مسلم است اثر گذارترین طیف ؛ جریانی است که که شهرهای بزرگ کشور و خصوصا پایتخت را همراه خود کند ؛ بنابراین شاید به جرات بتوان گفت که از حدود دویست و هشتاد نماینده ی مجلس ؛ حداکثر پنجاه نفر از افراد موثر احزاب و جناح ها هستند و بقیه بر گرد اکثریت حاکم می گردند.

۶ - در نوشتاری دیگر ؛  « زاویه ی دید »  را می نگارم تا دوستان طرفداران جناح های چپ و راست را متوجه نگاهی جدید کنم. 




مهدی حلاجیان ::: یکشنبه 86/2/9::: ساعت 6:59 عصر

مهرداد با دوستانش تصمیم می گیرند برای تفریح به کوهنوردی بروند. تابستان داغ سال ۶۳ و در هوای دل انگیز جواهرده.

 مقداری نان و پنیر ؛ سیب و آب برداشته به میوه فروشی بازار مراجعه و یک خربزه ی نسبتا بزرگی را انتخاب و پس از پرداخت دانگ و سهم  آماده ی رفتن به کوه می شوند.سهم هرکس به اندازه ی پول تو جیبی یک هفته ی آنهاست.

با مرارت و سختی سربالائی کوه را بالا می روند . کوه های  « تاکه سر  » و  « سوردانه کوله  » را پشت سر می گذارند و مسیر چشمه ی «  برتل » را پی می گیرند.

نرسیده به چشمه و در ارتفاع مشرف به آن برای استراحت می نشینند . بار و بنه را به زمین نهاده و  « سرخه تله کش » را به نظاره می نشینند . سرگرم بحث و گفت و گو پیرامون خشکی سوزان و مارهای زهردار کوه یاد شده بودند که پای یکی از همراهان به خربزه می خورد و اصابت ضربه همان و سرعت گرفتن خربزه بسوی دره همان.

چند نفری دنبال خربزه و مسیر سرازیرشدنش را پی می گیرند و دست از پا درازتر فقط به هسته های پراکنده ی آن می رسند.

سرازیری را که به شوق رسیدن مجدد به خربزه طی کرده بودند ؛ باید بر می گشتند و هیچ چیز بدتر از قدم زدن بدون نتیجه و هدف غائی ؛ نیست. مسیر رفته را با سختی دو چندان به جمع دوستانشان باز گشتند. خنده ها و لبخند های نیشدار دوستان منتظر در بلندی ؛  سختی رسیدن به مبدا را دو چندان می کرد.

مسیر مانده تا چشمه را با تلخی و لبخند نیشدار و گاه عتاب آلود به عامل این حادثه سپری شد. پس از استراحتی اندک در کنار چشمه ؛ از مسیر ی دیگر از دره ی منتهی به « اوشان سر » و     « دارالوداع »  آرام آرام به جواهرده نزدیک شدند.  

آنها در اندیشه ی جمعه ای دیگر و کوهنوردی از مسیری دیگرند.




مهدی حلاجیان ::: چهارشنبه 86/2/5::: ساعت 3:35 عصر

 از شادی در پوست خود نمی گنجید پس از مدت ها اصرار و با تلاش فراوان پدرش را راضی کرده بود که برایش لباس نوئی بخرد. چند سالی بود که لباس برادر های بزرگترش را می پوشید و داشتن لباسی نو برایش به یک آرزو تبدیل شده بود.

با آنکه می دید بعضی از دوستان همکلاسش هر چند وقت یکبار لباس نو بر تن می کنند اما ظاهر قضیه را حفظ می کرد و در خانه نداشتن لباس را ؛  بهانه ای نمی کرد که با پدرش  درشتی کند.

این بار ماجرا فرق می کرد .  وارد دبیرستان شده بود و دوستان جدیدی دست و پا کرده بود و  دوست نداشت پیش آنها خجل شود. پدرش نیز موضوع را درک کرده و برایش سنگ تمام گذاشته بود.

یک پیراهن سفید اعلا به همراه شلواری سیاه و یک جفت کفش زیبا.  پس از خرید به پیرایشگاه رفت و منتظر شد تا صبح بدمد. بهتر از این نمی شد.شب را با رویا های بسیار به روز رساند و اول صبح پس از استحمام با وسواس زیاد موهایش را مرتب کرده ؛ لباس نو را پوشیده و عازم دبیرستان شد.

احساس می کرد که زمین پر از آلودگی و نجاست است و بسیار با احتیاط قدم بر می داشت تا خاک و غباری بر کفش و شلوارش ننشیند. داخل کوچه شد حس کرد که همه طور دیگری به او نگاه می کنند . خجالت ؛ غرور و تکبر زاید الوصفی احاطه اش کرده بود.

شاید راه رفتن برایش کمی سخت شده بود. کم کم خود را پیدا کرد و اعتماد به نفس خویش را باز یافت . اما هنوز رهگذران با وسواس خاصی به او نگاه می کردند . از آن مهم تر دختران هم سن و سال خود را می دید که توجه و تمرکزشان روی این جوان زیبا پوش است . گاهی نیز می دید که رهگذران با لبخندی نمکین از کنار او می گذرند.

در خیالش  خود را پرنده ای سبکبال می دید که دیگران در حسرت حریر  لباس اویند. 

 هرچه به دبیرستان نزدیک تر می شد ضربان قلبش تندتر می شد. نگاه ها و لبخندها بیشتر به چشمش می آمد و خود را خوشبخت ترین جوان آنروز به حساب می آورد

دوستان و هم دبیرستانی ها هریک با لبخند و کلمه ای به او تبریک می گفتند .همه را در حافظه اش می انباشت : خوشتیپ ؛ با کلاس ؛ آقا داماد ؛ ایول لباس و .... بعضی ها هم می خواستند با مالیدن خاک کفش خود روی کفشش او را اذیت کنند که سریع در میرفت.

طوری شده بود که توجه ی همه ی دبیرستان به او ختم  شده بود و همه با انگشت او را به همدیگر نشان می دادند و لبخندی از سر مستی سر می دادند.

مهرداد به دوستش نزدیک شد. یک آن  ؛ ماند که چه بگوید . دو دست خود را بالا آورد و محکم بر سر دوستش کوبید .و با دست اشاره به شلوار ش کرد.

ناگاه صورتش سرخ شد ؛ رنگش پرید . همه ی نگاه های خانه تا دبیرستان جلوی چشمش رژه می رفتند و لبخند آنها را تجسم می کرد. نگاه دختران دبیرستانی و لبخندشان بیشتر اذیتش می کرد . گیج و گنگ شده بود . ناگاه خود را از اوج در حضیض خاک می دید.

تا آنروز چنین اتفاقی برایش نیفتاده بود . با احتیاط دستش را پایین آورد و دنباله ی لباس سفید اعلایش را از درز زیپ شلوارش به داخل برد و زیپ را آرام بست.




مهدی حلاجیان ::: یکشنبه 86/2/2::: ساعت 5:57 عصر

پس از مدتی  انتظار در میدان راه آهن سرانجام اتوبوس شرکت واحد به ایستگاه آمد عده ای قبل از آنکه در اتوبوس باز شود فریاد می زدند آقایون با صف برند . خارج از صف راه ندید. آقا خارج از صف نرو.

در باز شد و مهرداد با فشردگی مترتب به صف وارد اتوبوس شد و خود را برای نشستن بر روی صندلی مهیا کرد. تنها جای باقی مانده ردیف پشت سر راننده بود که روی چرخ اتوبوس قرار می گرفت و از جفت صندلی روی چرخ ؛ روی یکی نشست. روبرویش تک صندلی قرار داشت که قبلا پر شده بود.

چند لحظه ای گذشت و اتوبوس پر شد و به راه افتاد . مهرداد نگاهش را از زمین و فکرش را از تمرکز بر ذهنیات باز داشت و با ظرافت جمعیت داخل اتوبوس  را به نظاره نشست.

ناگاه به صندلی روبروی خود خیره شد. چهره ی مرد مقابل به نظرش آشنا آمد . اما هرچه بیشتر فکر کرد کمتر به نتیجه رسید.

هر لحظه  چهره ی مرد سیه چرده ی روبرویش برایش آشناتر می نمود. مرد لاغر اندامی با موهای کوتاه و نامرتب . صورتی سیاه و سوخته شده از تابش آفتاب و یا از تیره و نژاد جنوبی ها .

انگار مرد هم متوجه ی نگاه های کنجکاوانه ی مهرداد شده بود. تکانی خورد و کمی خود را جابجا کرد و زیر چشمی به مهرداد نگریست.

مهرداد  نگاهش را دزدید و خود را به بی خیالی زد. اما نمی توانست از کلنجار ذهنش آرام شود و مدام در حافظه و ذهنش محل دیدن قبلی و یا آشنائی پیشین را جستجو می کرد.

 اتوبوس به  یک یک ایستگاه ها سرک می کشید و توقف کوتاهی می کرد و دوباره با تعداد مسافر بیشتر ؛ ادامه ی مسیر می داد.

مهرداد هنوز نتوانسته بود مرد و رابطه ی آشنائیش را به خاطر آورد. فقط یک ایستگاه به آخر خط مانده بود و مهرداد در تلاشی بی ثمر هنوز با افکارش دست و پنجه نرم می کرد. 

تا رسیدن به ایستگاه آخر چند متری مانده بود. مرد تکانی خورد و از جیب کت سیاه و کمی کثیفش ؛ توبره ای بیرون آورد. مهرداد تمام توجه اش به حرکات مرد بود. مرد با وسواس خاصی بند توبره را باز کرد و یک سری چند تائی لوله ی باریک سفید تا شده را در دستان خود جای داد.

اتوبوس به ایستگاه آخر رسید و درهای آن باز شد مسافران سراسیمه از اتوبوس خارج  شدند اما مهرداد  کنجکاو ؛ از جای خود تکان نخورد. مرد سیه چرده نیز  از جای خود تکان نخورد . اتوبوس خالی شد و مهرداد برخاست و از اتوبوس بیرون آمد . همه رفته بودند و تنها دخترکی با لباس کثیف کنار در اتوبوس به انتظار ایستاده بود.  مرد سیه چرده آخرین نفر باقی مانده در اتوبوس بود.

مهرداد از دیدن دوباره ی آن مرد خشکش زد . او اشتباه نکرده بود و مرد را می شناخت. مرد سیه چرده اینک با همان قیافه ی همیشگی ظاهر شده بود. مهرداد بارها و بارها او را دیده بود.

 مردی که در بلوار کشاورز مدام در  حد فاصل خیابان فلسطین تا میدان ولی عصر  عجل الله تعالی فرحه الشریف قدم می زد و در نی بی نوائی می دمید با عصائی سفید و عینک دودی پهن ؛ در حالی که دخترکی دست این نابینای نی نواز را گرفته و با او همراه بود. و باز مردمی سخاوت مند که تلاش این نابینا و نواختن نی غم انگیز را بر گدائی صرف ترجیح می دادند و با دست و دلبازی ؛ اندکی از محصول زحماتشان را به آن مرد می دادند.

 مردی سیه چرده با  عینک دودی پهن بهمراه عصائی سفید که دخترکی راهنمایش بود.

و مرد از پشت آن عینک دودی پهن همه را می دید و قبل از رسیدن هدایا به دست دخترک آن را می شمرد تا چیزی از حسابش خارج نشود.




مهدی حلاجیان ::: چهارشنبه 86/1/29::: ساعت 5:14 عصر

   1   2      >
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :6199
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>لینک دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<